کد مطلب:244030 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:126

حرز امام جواد
[18] 18 - و نیز گفته است:

ابو نصر همدانی از حكیمه خاتون: دختر امام جواد و عمه ی امام عسكری علیها السلام، روایت كرده كه فرمود: وقتی امام جواد علیه السلام به شهادت رسید، نزد همسرش ام عیسی دختر مأمون رفتم؛ پس او را تسلیت و تعزیت گفتم و بسیار اندوهگین و در حال جزع و فزع بر فراق همسرش، یافتم خودش را با گریه و فریاد می كشت پس بر جان او از تلخی مفارقت آن حضرت، ترسیدم؛ در این میان كه ما، راجع به آن حضرت و بزرگواری اش و ویژگیهای اخلاقی وی و شرف و اخلاص و عزت و كرامتی كه خدای متعال به او عطا كرده بود سخن می گفتیم، ناگهان ام عیسی اظهار داشت: آیا تو را، از مطلبی شگفت انگیز و واقعه ای بزرگ كه فراتر از تصور و توصیف است، باخبر نسازم؟

گفتم: و آن چیست؟

ام عیسی گفت: چنان بودم كه بسیار بر او، غیرت می ورزیدم و همواره، مواظبش بودم و چه بسا، سخنانی به گوشم می رساند و شكایتش را، به پدرم می بردم؛ پدرم می گفت: دختركم! او را تحمل كن؛ چه اینكه پاره ی تن رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم است؛ یك روز كه دور خانه ی خودم نشسته بودم، دختری از در درآمد و به من سلام داد؛ پرسیدم: تو كیستی؟

او گفت: من، دختری از نسل عمار یاسرم و همسر ابو جعفر، محمد بن علی الرضا علیه السلام شوهر تو هستم؛ پس چنان غیرتی، به من روی آورد كه از طاقت و توانم بیرون بود؛ بی اختیار تصمیم



[ صفحه 298]



گرفتم كه از خانه، خارج شوم و آواره كوچه و خیابان گردم و نزدیك بود، شیطان وادارم كند كه به آن كنیز (خانم) توهین و جسارت نمایم؛ ولی خشم خود را فرو خوردم و با لباس و خوراك و هدایا به خوبی از او پذیرایی كردم اما همین كه آن خانم از نزد من، بیرون رفت؛ بی درنگ برخاستم و پیش پدرم رفتم و ماجرا را، به اطلاع او رساندم؛ در حالی كه او، مست و لا یعقل بود.

پدرم گفت: ای غلام! شمشیر مرا بیاور؛ پس شمشیر را به او داد و پدرم، سوار بر مركب شد و گفت: به خدا سوگند! او را خواهم كشت و چون چنین دیدم، با خودم گفتم: (انا لله و انا الیه راجعون) با خودم و همسرم چه كردم؟

و شروع نمودم، سیلی به صورت خود زدن؛ پس پدرم بر او داخل شد و پیوسته بر او شمشیر زد تا او را قطعه قطعه كرد؛ سپس از نزد وی بیرون آمد و من گریزان، پشت سرش خارج شدم؛ تمام آن شب را نخوابیدم و چون روز، بالا آمد پیش پدرم رفتم و گفتم: آیا می دانی دیشب چه كردی؟

پدرم گفت: چه كردم؟ گفتم: پسر امام رضا علیه السلام را كشتی؛ پس چشمش خیره شد و از هوش رفت؛ آنگاه بعد از مدتی به هوش آمد و گفت: وای بر تو! چه می گویی؟

گفتم: آری، به خدا سوگند! ای پدر! بر او داخل شدی و پیوسته با شمشیر، بر او زدی تا او را كشتی؛ پدرم از شنیدن این خبر، به شدت پریشان شد و گفت: یاسر خادم را نزد من بیاورید؛ پس یاسر خادم آمد و مأمون به او نگاه كرد و گفت: وای بر تو! این دخترم چه می گوید؟

خادم گفت: راست می گوید ای امیر مؤمنان!؛ پس مأمون با دست خود بر سینه و صورتش زد و گفت: (انا لله و انا الیه راجعون) مساوی ما از خدائیم و به سوی او می رویم؛ به خدا سوگند! هلاك و تباه شدیم و تا قیامت، رسوا گردیدیم؛ وای بر تو ای یاسر! برو ببین، داستان او از چه قرار است و هر چه زودتر، مرا با خبر كن كه الان نزدیك است، جان از تنم بیرون رود.

پس یاسر بیرون رفت و من، سیلی به صورتم می زدم و طولی نكشید كه یاسر، بازگشت و گفت: مژده، ای امیر مؤمنان! مأمون گفت: تو را مژده باد، چه خبر داری؟

یاسر گفت: خدمت حضرت رسیدم و دیدم نشسته و ملافه و پیراهنی، برخود افكنده و مسواك می كند؛ سلامش كردم و عرض نمودم: ای فرزند رسول خدا! دوست دارم این پیراهن خود را، به من ببخشید تا در آن نماز بگزارم و بدان تبرك جویم؛ البته می خواستم به بینم آیا



[ صفحه 299]



اثر شمشیر، بر بدن شریفش باقی است یا نه؛ پس به خدا سوگند! گویا بدنش سفید، همچون دندان فیل بود كه اندكی، زردی داشته باشد و اثری از شمشیر نداشت؛ پس مأمون، مدت درازی گریست و گفت: با این حساب، هیچ حجتی باقی نمانده است؛ همانا این ماجرا، برای اولین و آخرین پند و عبرت است و به یاسر خادم گفت: ای یاسر! سوار بر مركب شدنم و گرفتن شمشیر و داخل شدن بر حضرت را، بخاطر می آورم؛ اما نسبت به مراجعتم از نزد حضرت و برگشتم به جایگاهم چیزی به یادم نمی آورم: بنابراین، كار من و رفتنم به سوی او، چگونه بوده است؛ خدا لعنت كند این دختره را به شدیدترین وجه؛ به نزد او برو و به وی بگو: پدرت می گوید: به خدا سوگند! اگر بعد از امروز، پیش من بیایی، شكایت كنی یا بدون اجازه ی او، از خانه خارج شوی، هر آینه انتقام او را از تو خواهم گرفت؛ سپس خدمت فرزند امام رضا علیه السلام شرفیاب شو و سلام مرا به او برسان و بیست هزار دینار، برایش ببر و «شهری» [1] را كه دیشب سوارش شدم، پیشكش حضرت كن؛ آنگاه به سادات بنی هاشم دستور بده، خدمت حضرت شرفیاب شوند و عرض ادب نمایند.

یاسر خادم گفت: به بنی هاشم، دستور لازم را دادم و خودم نیز با آنها، خدمت حضرت رسیدم و عرض ادب نمودم و سلام مأمون را، به حضرت رساندم و مبلغ مورد نظر را، در مقابل او نهادم و شهری را بر حضرت عرضه داشتم كه ساعتی در او نگریست، سپس تبسمی كرد و فرمود:

ای یاسر! قول و قرار میان ما و او، چنین بود كه حتی با شمشیر بر من هجوم آورد؛ آیا او نمی داند كه مرا، یاور و مانعی است كه بین من و او، فاصله می اندازد؟

عرض كردم: سرورم! ای فرزند رسول خدا! این لحن عتاب و برخورد را، وا گذارید و گذشت نمائید؛ به خدا سوگند! و به حق جد بزرگوارت رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم، هر چه كرده از روی آگاهی نبوده و اصلا نمی دانسته كه در چه نقطه ای، از زمین خدای متعال است و به یقین، بین خودش و خدای خودش، نذر صادقانه كرده و سوگند خورده است كه بعد از این هرگز شراب ننوشد و مست نكند؛ چه اینكه شراب، از بندها و دامهای شیطان است و هنگامی كه شما، ای فرزند



[ صفحه 300]



رسول خدا! نزد او تشریف بردید، این ماجرا را به خاطرش نیاورید و ملامت و سرزنشش نفرمائید.

امام جواد علیه السلام فرمود: به خدا سوگند! قصد و نظر من نیز همین بود؛ سپس لباسهای خود را طلبید و از جا، بلند شد و همه ی حاضرین، همواره حضرت بلند شدند تا اینكه به نزد مأمون در آمد و چون چشم مأمون به حضرت افتاد، پیش پای حضرت بلند شد و او را به سینه چسبانید و به وی خوش آمد گفت و به احدی، اجازه ورود نداد و پیوسته با حضرت گفتگو و مشورت می كرد وقتی گفتگوها به پایان رسید، امام جواد علیه السلام فرمود: ای امیرمؤمنان! مأمون جواب داد: گوش به فرمان تو هستم و بسیار تو را یاری نمایم؛ حضرت فرمود: یك نصیحتی برای تو دارم، آن را قبول كن؛ مأمون گفت: به دیده ی منت دارم؛ نصیحت شما چیست ای فرزند رسول خدا؟!

امام جواد علیه السلام فرمود: مایلم كه تو، هنگام شب بیرون نروی؛ چه اینكه از این مردم بخت برگشته نسبت به تو خاطر جمع نیستم و بازوبندی نزد من است كه می توانی، خود را در حصار آن قرار دهی و از شرور و بلاها و ناگواریها و آفتها، ایمن گردانی؛ چنانكه دیشب خدای متعال مرا از تو نجات داد و هرگاه با وجود آن بازوبند، با سپاه روم و ترك، روبه رو شوی و همه ی اهل زمین، دست به دست یكدیگر دهند تا بر تو فائق آیند؛ به خواست خدای جبار، هرگز طرفی نخواهند بست و چنانكه مایل باشی، حرز را برایت بفرستم تا در برابر تمام آنچه گفتم، بدان پناه جویی.

مأمون گفت: آری، آن را به خط خودتان بنویسید و برایم بفرستید؛ حضرت فرمود: بلی.

یاسر خادم گفت: چون صبح دمید، امام جواد علیه السلام قاصدی فرستاد و مرا فرا خواند؛ وقتی خدمت حضرت رسیدم و در مقابلش نشستم؛ پوست آهویی از آهوان سرزمین «تهامه» طلبید؛ سپس با خط مبارك خود، بازوبند زیر را نوشت؛ آنگاه به من فرمود: ای یاسر! این بازوبند را به امیر مؤمنان بده و به او بگو، آن را در میان جعبه ای (كوچك) نقره ای كه آنچه بعدا خواهم گفت، بر آن حك می شود، قرار دهد و چون خواست آن را به بازویش ببندد، به بازوی راستش ببندد و وضوی نیكو و تمام و كاملی بگیرد و چهار ركعت نماز بگزارد؛ در هر ركعت، حمد یك مرتبه و هفت مرتبه، آیة الكرسی و هفت مرتبه، آیه ی شهد أنه لا اله الا هو و الملائكة و أولوا



[ صفحه 301]



العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزیز الحكیم [2] و هفت مرتبه سوره ی والشمس و ضحیها و هفت مرتبه، سوره ی والیل اذا یغشی و هفت مرتبه، سوره ی قل هو الله احد را بخواند و چون از نماز فراغت یافت، در سختیها و مشكلات آن را بر بازوی راست خود ببندد و به حول و قوه ی الهی، از هر چیزی كه ترسان و بیمناك است، سالم خواهد ماند و سزاوار است كه این اقدام، همزمان با حلول ماه در برج عقرب، صورت نگیرد و اگر با مردم سرزمین روم و پادشاهانشان، جنگ كند به خواست خدای متعال و بركت این حرز، بر آنها پیروز خواهد گشت.

روایت شده است كه وقتی مأمون، ویژگی های این حرز و بازوبند را از امام جواد علیه السلام شنید، با رومیان جنگید و خدای متعال بر آنان، نصرتش بخشید و غنیمتهای بسیاری از ایشان، نصیبش فرمود و در هیچ جنگ و ستیزی، آن را از خود جدا نمی كرد و خدای متعال با فضل و كرمش، او را یاری می كرد و با مشیت خویش، به پیروزی اش می رساند؛ البته او با حول و قوه ی خویش، صاحب اختیار نصرت و پیروزی است.

متن حرز از این قرار است:

«بنام خداوند بخشنده ی مهربان؛ ستایش خدای را كه پروردگار جهانیان است...» تا آخر سوره ی حمد... (ألم تری أن الله سخر لكم ما فی الأرض و الفلك تجری فی البحر بأمره و یمسك السماء أن تقع علی الأرض الا باذنه ان الله بالناس لرءوف رحیم) [3] «ندیدی كه هر چه در زمین است، خدا مسخر شما گردانید و كشتی در دریا، به فرمان او سیر می كند! و آسمان را، قدرت او نگاهداشته تا بر زمین نیفتد! مگر با اجازه خدا كه همانا خدای متعال، درباره ی بندگان بسیار رئوف و مهربان است.»

خدایا! تو، یگانه ای؛ مالك [و جزا دهنده] روز جزایی؛ هر چه به خواهی، می كنی بدون منازعه و درگیری (با رقیب) و بهر كس به خواهی، بدون منت عطا می كنی و هر چه خواهی، انجام می دهی هر حكمی كه اراده كنی، صادر می فرمایی و روزگار را، میان مردم دست به دست می گردانی و آنان را، بر سمند احوال گوناگون و حوادث رنگارنگ می نشانی.

از تو می خواهم به حق اسمت كه بر بارگاه و سرسرای بزرگی و بزرگواری، نگاشته شده و از



[ صفحه 302]



تو می خوانم به حق اسمت كه بر سراپرده اسرار برتر و غالب و بالاتر و نیكو و زیبا و تر و تازه و خرم نوشته شده است؛ همان اسمی كه رب و مدبر فرشتگان هشتگانه و رب عرشی است كه ثابت و استوار بوده و از جای خود نجنبد! و از تو می خواهم به حق آن چشمی كه به خواب نمی رود و به حق آن حیاتی كه نمی میرد و به نور و جهت كه هرگز به تاریكی نمی گراید.

و به حق اسم بزرگتر بزرگتر بزرگتر و به حق اسم عظیمتر عظیمتر عظیمتر، آن اسمی كه به حقیقت و باطن آسمانها و زمین، احاطه دارد و به حق آن اسمی كه خورشید، از آن تابندگی یافت و ماه بدان پرتو افشان گردید و دریاها، به وسیله ی آن پر و لبریز شد و به تلاطم آمد و كوهها، به بركت آن برافراشته شد و به حق آن اسمی كه عرش و كرسی، بدان استقرار یافتند و به حق آن اسمی كه بر سرسرای عرش نگاشته شده است.

و به حق آن اسمی كه بر سرسرای بزرگی و بزرگواری، نگاشته شده و به حق آن اسمی كه بر سرسرای شكوه و زیبایی، نوشته شده و به حق آن اسمی كه بر سرسرای قدرت و توانایی، ثبت گردیده است و به حق اسم تو كه عزیز است و به حق اسمهای مقدس، بزرگوار و نهفته ی در گنجینه ی علم غیبت، و از تو نیكی و خیری را می طلبم كه فراتر از حد امیدواری ام است، و از شر هر آنچه از آن بیم دارم و از شر هر آنچه بیم ندارم، به عزت و قدرت تو پناه می برم.

ای همره محمد صلی الله علیه و اله و سلم، در روز جنگ حنین! و ای همراه علی علیه السلام، در روز جنگ صفین!، ای پروردگار من! نابود كننده ی زورگویان و شكننده ی مغروران و متكبران تو هستی؛ از تو می خواهم به حق طه و یس و به حق قرآن عظیم و به حق فرقان حكیم و محكم كه بر محمد و آل او درود فرستی و به وسیله ی این بازوبند، بازوی صاحبش را محكم و استوار گردانی.

و به وسیله ی تو هر زورگوی لجوج و كینه توز و هر شیطان سركش و هر دشمن بی رحم درنده خوی و هر دشمن زشت خو را به گلو و حلقومشان دفع می كنم (از تو می خواهم حلقومشان را بگیری وشرشان را از من كفایت و دفع كنی) و او (صاحب بازوبند) را از كسانی قرار ده كه خود را تسلیم تو كرده و كار خود را به تو واگذار نموده و تو را، پشت و پناه خود قرار داده اند.

خدایا! به حق این اسمها كه آنها را به زبان آوردم و خواندم، در حالی كه تو به حق آنها از من آگاه تری و از تو می خواهم، ای صاحب منت عظیم و بزرگ! و بخشش كریمانه و صاحب اختیار



[ صفحه 303]



دعاهای مستجاب و كلمه های تام و كامل و اسمهای نافذ و مؤثر! و از تو می خواهم، ای روشنایی روز! و ای روشنایی شب! و ای روشنایی آسمان و زمین! و ای روشنایی نور و روشنایی! و ای روشنایی ای كه هر نور و روشنایی ای، به (قدرت و نور) او پرتو افشانی می كند! ای داننده ی تمام نهفته ها و نهانها در خشكی و دریا و زمین و آسمان و كوهها!

و از تو می خواهم، ای كسی كه فانی نمی شود و نابود نمی گردد و زوال نمی پذیرد و و نه برایش شیئیتی است كه متصف به صفات (مخلوقات) شود (یا اینكه: و نه برایش چیزی مثل عضو است كه متصف به صفاتی شود غیر از صفات عضو دیگر) و نه به حدی، محدود است و نه معبودی با وی است و نه معبودی جز او هست و نه در سلطنت و قدرتش، شریك و انبازی دارد و نه عزت، بر غیر او یار می شود؛ پیوسته به دانشها، آگاه است و بر دانشها، وقوف دارد و سامان دهنده ی امور است و بر زوایای هستی (یا: و بر همه حوادث و امور زمانی) مطلع می باشد و استواری دهنده ی تدبیر بوده، نسبت به آفریدگان بینا و از كارها با خبر است.

تو آن كسی هستی كه صداها، برایت فرو افتاده و نرم و آهسته اند و عقلها، در تو گم و سرگردان شده اند و اسباب و وسایل پیش تو (و با تو) در تنگنا و مضیقه اند (كارایی ندارند و همه كاره تویی) و نور تو، هر چیز را پر كرده و هر چیزی از تو، بیمناك است و هر چیزی به سوی تو، گریزان بوده و هر چیزی بر تو، توكل نموده است و تو، در بزرگی ات بلند مرتبه ای و در زیبایی ات، با شكوه و فوق العاده ای و در قدرت و توانایی ات، با عظمت می باشی و تو آن كسی هستی كه چیزی، درك و دریافتت نكند و تو، بلند مرتبه، بزرگ و با عظمتی، اجابت كننده ی دعاها؛ برآورنده ی حاجتها؛ برطرف كننده ی غمها و غصه ها و صاحب نعمتها هستی.

ای كسی كه در فراز خویش، فرود است و در فرود خود، فراز و در تابندگی خویش، نور افشان و در سلطنت و فرمانروایی خود، نیرومند و در حوزه اقتدار و مملكت خویش، عزیز و غیر قابل نفوذ؛ بر محمد و آل او، درود فرست و صاحب این بازوبند و این حرز و این نوشته را، با دیده ی بی خواب خویش محافظت كن و در حمایت ستون و پایگاه انحراف و زوال ناپذیرت قرارش ده و به حق توانایی ات بر وی، به او رحمت آور كه همانا او، روزی خور توست.

بنام خداوند بخشنده ی مهربان؛ بنام خدا و به ذات خدا استعانت می جویم؛ همسر و فرزندی، برای او نیست؛ بنام آن خدایی كه شأن او؛ قوی؛ برهان و حجت او عظیم و سلطان و قدرت



[ صفحه 304]



ملك او، شدید است؛ هر چه خدا خواهد، شدنی و هر چه او نخواهد، ناشدنی است؛ گواهی می دهم كه نوح، رسول (صاحب رسالت و فرستاده شده به سوی همه مردم) خداست و ابراهیم، دوست خداست و موسی، هم صحبت و محرم اسرار خداست و عیسی پسر مریم، - درود خدا بر او و بر تمام ایشان باد - كلمه ی خدا و روح اوست و حضرت محمد صلی الله علیه واله و سلم خاتم پیامبران بوده، بعد از او پیامبری نیست.

و از تو می خواهم به حق آن ساعتی از روز قیامت كه ابلیس ملعون، آورده می شود و آن ملعون در آن ساعت می گوید: به خدا سوگند! من نبودم، جز اینكه به تحریك سركشان و متمردان می پرداختم؛ خدا نور آسمان و زمین است و اوست، مسلط و چیره و غالب، تنها اوست و قدرت برتر و غالب تنها از آن اوست. و اوست حكیم و آگاه.

خدایا! و از تو می خواهم به حق همه ی این اسماء و صورت و صفاتشان كه عبارت است از:



[ صفحه 305]



پاك و منزه است، آن كسی كه عرش و كرسی را آفرید؛ و بر آن مستولی و حاكم شد؛ از تو می خواهم هر بدی و خطری را، از صاحب این نوشته ی من، برگردانی كه او بنده ی تو و فرزند بنده ی تو و فرزند كنیز توست و تو، آقا و سرور او هستی؛ پس ای خدا! و ای پروردگار! او را از همه ی بدیها باز دار و دیده ی ستمگران و زبان دشمنان و كسانی كه قصد بدی و ضرر زدن به وی را دارند، از او منصرف گردان و هر خطر و امر وحشتناك و ترسناكی را، از وی دفع فرما.

و هر بنده ای از بندگانت، یا كنیزی از كنیزانت، یا سلطان سركش، یا شیطان مذكر، یا شیطان مؤنث، یا جن زده ی مذكر یا جن زده ی مؤنث یا غول [4] مذكر یا غول مؤنث كه قصد دارنده ی این نوشته كند، به ظلم و ستم، یا ضرر و زیان، یا مكر و حیله، یا امر ناخوشایند، یا حقه، یا خدعه، یا آزردگی (یا جراحت یا قتل یا غلبه و چیرگی) یا بدگویی، یا فساد و تباهی، یا غرق، یا ریشه كن كردن و استیصال، یا آسیب و آفت (یا تباهی و هلاكت)، یا درگیری، یا پیمان شكنی و بی وفایی و خیانت، یا استیلا و زور، یا پرده دری، یا زور آوری، یا آسیب رسانی، یا علیلی و نقص، یا كشتار، یا آتش سوزی، یا انتقام گیری، یا قطع رابطه (یا قطع اندام)، یا جادوگری، یا تغییر شكل و شمایل، یا بیماری، یا درد، یا برص (پیسی) [5] یا جزام [6] ، یا شدت و ستی، [یا آفت و ضرر]، یا فقر و تنگدستی، یا گرسنگی، یا تشنگی، یا وسوسه، یا نقصان در دین و معیشت، پس او را، به هر وسیله كه خواهی و هر گونه، اراده كنی و از هر كجا كه مایل باشی، كفایتش فرما؛ همانا تو، بر هر كاری قادر و توانایی و صلوات و سلام خداوند بر سید و سرور ما، حضرت محمد و تمام آل او باد؛ صلوات و سلامی فراوان؛ و هیچ نیرو و توانی نیست، مگر از جانب خدای بلند مرتبه و بزرگ؛ و سپاس و ستایش، از آن خدا، پروردگار جهانیان است.

اما آنچه بر جعبه (كوچك) نقره ای خالص (كه بر بازو بسته می شود) نقش و حك می شود، از این قرار است:

ای كسی كه در آسمانها، بلند آوازه و سرشناسی! ای كسی كه در زمین ها، مشهور و معروفی! ای كسی كه در دنیا و آخرت معروف و سرشناس می باشی! گردن كشان و زور مداران،



[ صفحه 306]



در جهت خاموش نمودن نور و روشنائیت [7] و نیز به خوابانیدن و خفه كردن ذكر و یادت، تلاش و كوشش كردند؛ اما خدای متعال پروا كرده، جز اینكه نور تو (نور محمد و آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم) را كمال بخشد و ذكر و یادت را ظاهر و آشكار كند، هر چند مشركان را خوش نیاید. [8] .

[19] 19 - و نیز گفته است:

حرز دیگری برای امام جواد علیه السلام نقل شده كه این است: ای نور و روشنایی! ای دلیل و برهان! و ای روشنگر و آشكار كننده! ای پرتو افشان! ای پروردگار من! بدی ها و آسیب های روزگار را، از من كفایت فرما و از تو می خواهم، نجات روزی را كه در آن روز، در صور دمیده می شود. [9] .


[1] نوعي از اسبان تا تاري.

[2] سوره ي آل عمران، آيه هجده.

[3] حج: 22 \ 65.

[4] غول: جن ساحر، افسونگر، هر چه به ناگاه فرو گير و هلاك كند، هر چيزي كه عقل را زائل كند. لسان العرب.

[5] برص نوعي بيماري پوستي است.

[6] جزام نوعي بيماري است كه موجب ريزش گوشت و اعضاء مي شود.

[7] مراد نور محمد و آل محمد صلي الله عليه و اله و سلم، مي باشد.

[8] مهج الدعوات: 36.

[9] همان 41.